-
تو نیستی که ببینی
تو نیستی که ببینیچگونه عطر تو در عمق لحظهها جاری استچگونه عکس تو در برق شیشهها پیداستچگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز استتو از بلندی ایوان به باغ مینگریدرختها و چمنها و شمعدانیهابه آن ترنم شیرین به آن تبسم مهربه آن نگاه پر از آفتاب می نگرند تمام گنجشکانکه در نبودن تومرا به باد…